زندگینامه و گزیده اشعار شاعر آب و آینه

ساخت وبلاگ

زندگینامه

سهراب سپهری فرزند اسد الله سپهری در سال ۱۳۰۷ در روز ۱۵ مهر ماه به دنیا آمد. کودکی خود را در کاشان در باغی بزرگ به سر آورد. این باغ که یکی از باغ های زیبای کاشان بود به اجداد وی تعلق داشت . در خاندان سپهری بزرگ مردانی ظهور کرده بودند که نامشان در تاریخ ادب و هنر ایران ثبت شده است . در میان اجداد پدری سپهری نام مورخ الدوله نویسنده ناسخ التواریخ بیش از همه معروف است ...

Image result for ‫عکس سهراب سپهری با کیفیت بالا‬lrm;

او نیز بخش مهمی از زندگی و عمر خویش را در این باغ به سر آورده بود و پس از آنکه در فنون تاریخ نویسی به حدی بالا رسید توسط دربار قاجار به تهران احضار شد ولی این باغ همچنان پابرجا بود. تقدیر چنین بود که پس از گذشت سالیان سال کودکی در این باغ به نشو و نما بنشیند که از اوایل کودکی خویش دارای طبعی سرشار و روانی زیبا بود. سپهری که بعدها به عنوان یکی از بزرگترین شاعران طبیعت گرا و طبیعت شناس ایران مورد قبول همگان قرار گرفت ، این جنبه مهم از شخصیت خویش را وام دار بزرگ شدن در این باغ بود که به سان پنجره ای بزرگ به آفاق طبیعت گشوده شده بود.

آری بی گمان نقش این باغ و طبیعت بکر کاشان در استغراق سپهری در جلوه های عمیق طبیعت آن چنان پر رنگ و ملموس است که هرگز نمی توان آن را نادیده گرفت . بی جهت نبود که او پس از آن که به یکی از نقاشان بزرگ ایران زمین بدل شد و در تهران آوازه ای بزرگ یافت ، علی رغم معروف بودن و علی رغم سرگرمی های گوناگون کاری ، هر گاه که فرصت می یافت خود را به کاشان می رساند و در خلوت این باغ به فکر فرو می رفت .کوتاه سخن این که نمی توان از زندگی سپهری سخن به میان آورد ولی از باغی که در آن بزرگ شد سخن نگفت .واقع این است که هویت .....

..... سپهری از جست وخیزهای کودکانه او در باغی شروع می شود که ذکر آن در شعرش زیباترین ذکر است : باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود.

باری ، سپهری در نخستین سال های زندگی با روحی ظریف و روانی لطیف چشم به نظاره هستی گشود و طبق سنت خانواده که هنر آموزی جزو اصول آن به شمار می رفت در سال های نخستین زندگی با مظاهری از هنر آشنا شد و آن گاه راه به مکتب و مدرسه برد. کودکی او یک کودکی زیبا و منحصر به فرد بود به گونه ای که هیچ گاه نتوانست زیبایی های آن را فراموش کند. او هم زمان با درس آموزی در دبستان به محیط پیرامون خویش و انسان هایی که در کسوت های گوناگون می دید نظر داشت . شاید بتوان گفت از همان آغاز شاعر بود زیرا نگاه او به زندگی درست از همان اوان شکل گرفته است . بنابراین کودکی سپهری یک کودکی عادی و معمولی نیست بلکه کودکی شاعر بزرگی است که الفبای شعری خویش را از کوله بار کودکی اش اندوخته و آموخته است . شعر او گواه این حقیقت است که سپهری بخشی از موجودیت فکری خویش را مدیون عهد صغر است .

ترکیب خانوادگی خاندان سپهری با وجود عموهایی هنرمند این اجازه را به طفل نوباوه داده بود که با تجربیات از نزدیک در تماس باشد. خاطرات سپهری نشان دهنده ماجراهای شیرین و عزیزی است که در متن آن ذوق و صفا به چشم می خورد. این ذوق و این صفا بعدها نه تنها از بین نمی رود و نه تنها کاسته نمی شود بلکه روبه تکامل و ازدیاد دارد شاید بتوان گفت :مراحل پس از کودکی سهراب ، شرحی است بر زیبایی های بی پایان یک زندگی کودکانه . سپهری در کودکی خود بود و بعدها هر اندازه که پیش رفت و بالندگی یافت ، بر قوس خود وی دوایری دیگر افزوده شد.

در این جا شرح کودکی زلال و انباشته از زیبایی وی را فرو گذاشته و ادامه زندگی او را پی می گیریم .

دوران درس آموزی سپهری در دبستان به شکل معمولی سپری شد. مثل همه کودکان مشق می نوشت ، مثل همه کودکان بازیگوش بود، مثل همه کودکان از معلم می ترسید، مثل همه کودکان از تعطیلات خوشش میآمد و مثل همه کودکان تنبیه می شد. اما او در چندین صفت با همه کودکان فرق داشت :

اول این که عشقی عجیب به نقش داشت بنابر این مثل همه کودکان نقاشی نمی کرد بلکه مثل خودش نقاشی می کرد. دومین تفاوت او با کودکان هم سن و سالش این بود که در خانه شور و شر به پا می کرد ولی در مدرسه کودکی معصوم و طفلی بسیار مودب بود. بنابر این تنبیه شدن او در مدرسه هیچ وقت به خاطر بازیگوشی یا شلوغی نبود بلکه به جهت این بود که بیش از اندازه نقاشی می کرد. فراموش نکرده ایم یکی از معلمانش وقتی ذوق عجیب او به کشیدن عکس های مختلف از دار و درخت و در و دیوار و اسب و جنگل را دیده بود با دل سوزی به او گفته بود:و همین نقاشی یک روز تو را بدبخت خواهد کرد.

معلم درست می گفت اما سخن او درباب این کودک هرگز مصداق نداشت زیرا این کودک کودکی معمولی نبود. درست که پشت نیمکت نشسته بود ولی بیش از کودکان نیمکت نشین می دانست . درست که هر روز راه دبستان می پیمود ولی استعدادی در جبین داشت که منتظر بود پرده کودکی کنار رود تا او شکوفا شود. این شکوفایی زمانی آغاز شد که پس از تحمل روزهای کند و تند دبستان او راه به دبیرستان برد. نخستین جلوه های طبع شاعرانه وجود این کودک نقش دوست را از چنگال نقش رها کرد.بدین سان عنصر دیگری در زندگی وی نمایان شد که اجازه نمی داد یک بعدی بودند شخصیت او را در خود فرو برد. همین که در ۱۷ سالگی دیوانی را به چاپ سپرد نشان از آن دارد که استعداد در وجود او همواره راهی به جولان می جست .

آشنایی با چهره های فرهنگی شهر کوچک کاشان این اجازه را به سپهری نوجوان می داد که به مقولاتی فراتر و بزرگ تر فکر کند. از این رو سهراب هنوز پا به جوانی نگذاشته بود که در تعدادی از هنرهای رایج و مرسوم دستی بر آتش داشت . خط زیبا،نقش زیبا، شعر زیبا و نگاه زیبا اوصاف آن روزگاران شخصیتی است که بعدها هیچ یک از هنرهای خویش را از دست نداده است .

سپهری در ایام جوانی این توفیق را داشت که مجمع الجزایر هنرهایی اصیل و ارزشمند شود.در میان هنرهای او در این عهد، چیزی که بیش از همه مهم است بیان زیبایی است که صفت او محسوب می شود. همین صفت است که اخلاق و منش او را به منشی پر از جذابیت بدل کرده است . جذابیت سپهری چنان بود که از دید هیچ کس مخفی نمی ماند. دوستان او راویان خاطراتی هستند که در یک سوی آن قضایای تمام شده قرار دارد و در یک سوی آن جذابیت پایان ناپذیر جوانی که می رفت فتح کند: فتح زندگی ، فتح هنر، فتح آینده و سرانجام فتح جاودانگی .

جاودانگی سهراب سپهری درست از جوانی اش شروع شد. هنوز جوان بود که الفبای فرزانگی را از روحش به سر انگشت ظهور آورد. نگاه فراخ او به پدیده های ملموس و ناملموس که بعدها عناصر شعر و شعور او را تشکیل دادند همگی میراث بازمانده ایام جوانی سپهری هستند.

اشتغال جدی به درس و بحث و تمرکز بسیار قوی به پدیده هنر جوانی سپهری را در عرصه ای پر روح ناپدید کرده است . آری ، سپهری جوانی خویش را به پای هنر نهاد و دمی نیاسود. این اندازه تمرکز و هنر وری نشان از آن دارد که او در هنر به جست و جوی حقیقت و خویشتن مشغول بود.

شتافتن به عرصه های بعد که خود را در تحصیلات دانشگاهی و مشغول شدن در کارهای اداری نمایان می کند هرگز نمی تواند اشتیاق جدی سپهری به مقولات هنر را از بین ببرد. گویا عهد بسته بود همه چیز را به خدمت هنر بیاورد: از درس تا کار و از سمت های اجتماعی تا مقولاتی که برای آینده نیاز داشت .

او حتی در دوره تحصیل در دانشگاه نیز بیش از آن که به کتاب های درسی بیاندیشد به شکار جلوه های هنری زمان می گذاشت . از این روست که خاطراتش تماماً خاص و استثنایی هستند.

باز شدن پنجره ی سفر زندگی وی را به افقی وسیع تر رهنمون می شود. سپهری با پیوستن به قافله ی سفر شروعی دیگر را رقم می زند. گویاطفل وجودی او منتظر دستی بود که تا تولد دوباره را تجربه کند و آن گاه در زندگی و آثارش نمایان شود. این دست بی گمان دست سفر بود: سفر در اقطار زمین و زمین را زیر گامهای تجربه لمس کردن .

سهراب سپهری پس از آنکه تحصیلات خویش را به پایان برد، در نخستین انتخاب دست به انتخابی بزرگ زد. این انتخاب ، انتخاب حرکت و تحرک بود. از این رو تن به حرکت داد و راه رفت : از شرق تا غرب و چنین است که او را در دهه های میانی زندگی اش هرگز ثابت و ساکن نمی بینیم بلکه هر روز در جایی است . اگر روزی در کارگاه نقاشی خویش است ، چند روزی در زیر خیمه طبیعت به نظاره ایستاده است . اگر روزی با دوستی قرار سکوت می گذارد، چند روزی با مادر طبیعت قرار هم سخنی می گذارد.

آری ، قرار سکوت زیرا سپهری هرگز در جمع ها لب به سخن نمی گشود. در زندگی او سکوت و تفکر یکی از پررنگ ترین مسایل است که تا امروز مورد توجه قرار نگرفته است . سپهری زندگی خویش را وقف خاموشی و نگریستن کرده بود. از این رو بود که هیچ کس از اصحاب هنر سخنی را از او به یاد ندارد که در رد و اثبات کسی بر زبان آورده باشد. منش سپهری نگریستن و گذشتن بود.منطق او منطق نبرد نبود بلکه این گونه سامان گرفته بود که همواره با مدارا سپری شود. او انسانی منزوی نبود ولی به غایت منضبط و قانون مدار بود. سپهری به دوست گرفتن و دوست داشتن عقیده ای ژرف داشت ولی هیچ گاه خود را از چارچوب انسانی و اخلاقی که برای خود تعریف کرده بود، خارج نمی کرد.

حوادث زندگی او چه کوچک و چه بزرگ و چه جدی و چه غیر جدی در نهایت به انسان و طبیعت ختم می شود. زندگی نامه او زندگی نامه انسانی است که راه سفر در پیش گرفته و به اوج سفر می کند. این اوج یک روز در شعر تجلی می کند و یک روز در نقاشی . این جا باید ایستاد: سپهری مدار زندگی خویش را این گونه رقم زد که پیوسته در حال حرکت و شدن باشد.این شدن به شکل پرواز صورت می گیرد و این پرواز دو بال دارد: شعر و نقاشی .

از دهه ۱۳۳۰ که سفرهای سپهری به خاور و باختر آغاز می شود، او از تیررس معلومات و خاطرات دور می افتد. چنین می نماید که زندگی او در این برهه ها نامعلوم و نامشخص است اما هرگز چنین نیست زیرا در حقیقت اگر قواعد زندگی او را در نظر بگیریم که مقداری از آن ها در این زندگی نام مورد اشاره قرار گرفت خواهیم دید او همواره در مسیر زندگی به سمت جلو می شتابد. کوتاه سخن این که زندگی نامه او زندگی انسان پر شوری است که با اسلوب خاص خودش زندگی خویش را به سر آورده و در نهایت به توفیقی بزرگ و کم نظیر دست یافته است .

رفتار بزرگ منشانه او با خانواده ، دوستان ، آشنایان ،اصحاب هنر، اصحاب فکر و دیگر کسانی که در زندگی خویش با آنها در تماس بود نشان دهنده غنای روز افزون حیات انسانی است که نمی توان در باب او به مسائل متداولی چون : تولد، تحصیل ، حادثه ، کار، ازدواج ، شغل ، پول ، ادعا، دیده شدن ، استاد شدن و سرانجام مرگ بسنده کرد.

زندگی نامه او حاوی فرم خاصی است که فراتر از مسائل زاده شدن و از دنیا رفتن جلوه می کند. به عبارتی دیگر: ما در زندگی نامه سپهری با عناصری پر از زندگی و عشق و تبلور و زیبایی مواجه هستیم . این عناصر هم در شعر او و هم در نقاشی او به زیباترین وجه ممکن بازتاب یافته است . اکنون بی هیچ واهمه ای به سهولت می توان گفت : زندگی نامه سپهری ، نقاشی های او و شعرهای اوست . هر چند که انسان بود و مثل آدمیزادگان در زمین می زیست ، اما چنان کرده بود که گویا زمین در او می زیست .

او وقتی می گفت : من به آغاز زمین نزدیکم ، در حقیقت زندگی نامهء خویش را با کوتاه ترین جمله ممکن بیان می کرد، بی آنکه سخنی از سال و زاد و جا و شهر و مکان به زبان آورده باشد. شاید بتوان ادعا کرد: بند بند شهرهای سپهری و نقش نقش نقاشی های او بریده ای از زندگی اوست که کل زندگی اش را در خودش جا داده است . این موضوع اندازه واضح است که شاید لازم نباشد به نمونه ای خاص اشاره کنیم .

صدای پای آب که در دهه ۳۰ ساخته شد، به وضوح نشان می دهد که سپهری در مجرای زندگی هر لحظه در حال نگارش زندگی و زیست نامه خود بود. در اینجا با اشاره گذار به مراحلی چند از زندگی شاعرانه نقاش هستی این بیوگرافی را به پایان می بریم .

سپهری دهه اول و دوم زندگی خویش را با علم و هنر به سر آورد. دهه سوم زندگی اش را به تجربه اندوزی و سفر و دهه چهار زندگی خویش را بیشتر به سفرهای دراز اختصاص داد. در این دوره بود که بارها و بارها به : ژاپن ، فرانسه ، ایتالیا، هندوستان ، آمریکا، و بسیاری دیگر از کشورهای شرق و غرب سفر کرد. بسیاری از آگاهان زندگی و شعر وی را تأثیر پذیرفته از تعالیم خاور دور و ادیان هند و بودا می دانند. برخی دیگر معتقد شده اند که او تحت تأثیر ادیان ژاپن بوده است ، اما درست این است که او انسانی بود که تعالیم خویش را از زندگی می گرفت و هرگز هیچ یک از میراث های درست و منطقی زندگی را نفی نمی کرد. برای او آنچه مهم بود، قرار داشتن در مدار زندگی بود، نه شرق و غرب . بنابراین خط پر رنگ حیات او، در این نکته خلاصه می شود که در جستجوی زندگی به راه افتاده بود و قصد داشت تا آخرین قلمرو پیش برود.

در این میان آشنایی و رفاقت او با ستون های بزرگ ادب فارسی و بیش از همه نیما یوشیج و فروغ فرخزاد نشان دهنده کشش و ذوق اوست . سپهری با همه بزرگان شعری ایران ایام خود دوستی داشت ، اما در بین آنها استقلال خود را حفظ می کرد. در هیچ یک از صفحات زندگی او به نمونه ای از تنش و بحران برخورد نمی کنیم ، بلکه راه او راه هنر است و در این راه سکوت را بر هر چیزی ترجیح می دهد.

بهترین شاهد این موضوع انتشار آرام و تدریجی آثارش است . سپهری آثار خود را در فضایی آرام و در ساکن ترین و بی جنجال ترین بخش های دهه ۳۰ و ۴۰ به دست چاپ سپرد و پس از سال ۱۳۴۵ تا مدتهای مدیدی شعر نگفت . در هیچ یک از زندگی نامه های موجود از علت این موضوع سخن به میان نیامده است و کسی نخواسته است که بداند چرا شاعرِ صدای پای آب و مسافر و حجم سبز از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹ که پای از هستی بیرون کشید، چرا تنها ۱۴ قطعه شعر سروده است؟ این موضوع دارای دلایلی است که این زندگینامه مجال بازپرداخت ان را ندارد و امید است در جای خود به تفصیل آن را مورد اشاره قرار دهیم .

در نهایت : شاعر بزرگ عشق و هنر پس از تحمل یک دوره بیماری که حدود دو سال طول کشید، سرانجام در اول مرداد ۱۳۵۹ در سن ۵۲ سالگی بدورد حیات گفت ، در حالی که تنها شاعری بود که غنچه غنچه شعرش بوی زندگی می داد و تنها شاعری بود که بیشترین حجم شعر را در سر زبان مردمان روزگار خود داشت .

طبق وصیتش او را به زادگاه خودش در مشهد اردهال منتقل نمودند و با قطعه ای که بر حسب تصادف از حجم سبز انتخاب شد، سنگ قبری برایش نهادند که به وضوح فریاد می زد:

به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مباد که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من .

سهراب سپهری و صدای پای آب - ۲

اهل کاشانم
روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن شوقی
مادری دارم بهتراز برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است
لای این شب بوها پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب روی قانون گیاه
من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
اهل کاشانم ؛
شاعر در ابتدای این شعر ، ابتدا از زادگاه وشهر خود سخن می گوید .
روزگارم بد نیست ؛
این جمله در بین عوام رواج زیادی دارد حتّی در گفت و گوهای روزانه نیز این گونه جمله ها یه کار می رود ، مانند : بد نیستم ، بد نمی گذرد و... وجود دارد . این جمله نشانه دهنده ی قناعت و راضی بودن به امور دنیوی است و این یعنی شاعر خیلی زندگی ساده وبی آلایشی داشته است .
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی ؛
تکه ای نان داشتن کنایه از نان بخور و نمیر است . به کاربردنخردهبرای هوش وسر سوزنبرای ذوق ، نهایت تواضع در بین انسانهایی است که به مراتب متعالی کمال رسیده اند.
چنانچه می بینیم سپهری دارای ذوق بسیار است که در هنر وشعر وی به این نکته برخورد می کنیم . میان کلمات تکه ، خرده و سر سوزن نوعی تناسب معنایی وجود دارد .
مادری دارم بهتر از برگ درخت
در این جمله شاعر به خوبی مادر خود افتخار می کند ومادر خود را در یک اندیشه ی برتر ذهنی ، بهتر از برگ سبز درخت می داند .
برگ درخت مظهر طبیعت سبز است که در نظر سپهری ارزش بسیار دارد ، اما مادر ارزشی بیشتر از برگ درخت دارد .
دوستانی بهتر از آب روان
شاعر در این جمله دوستان صمیمی خود را برتر از آب روان می داند .
وخدایی که در این نزدیکی است
این جمله اشاره به آیه ی اَنا اَقْرَبُ اِلَیْکُم مِنْ حَبْل الْوَرید دارد که نظر شاعر این است که خداوند در همه جا حضور دارد .
لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه
کلمه یلایبه معنای در میان به کار رفته که یک واژه ی عامیانه است نه ادبی، شاعر به گونه ای تمثیل آمیز و باتوجه به آیه ی مذکور ،شب بوها ، کاج ها ، آب و گیاهان را جایگاه خدا می داند . با این جملات این مسأله مطرح می شود که خداوند همه جا هست واز همه چیز مطّلع است .
بین کلمات کاج وبلند تناسب وجود دارد،زیرا کاج بلند بوده و سمبل بلندی نیز هست آگاهی برای آب نوعی تشخیص است .
قانون گیاه نوعی تشبیه است . گیاه به قانون تشبیه شده است ، زیرا که ما تمام طبیعت حتّی گیاهان را تابع قانون خاصّ جبری می دانیم که برای آن ها وضع شده است .
من مسلمانم. قبله ام یک گل سرخ
دراین جمله شاعر گل سرخ که مظهر طبیعت زنده است را قبله ی خود می داند ومنظور وی این است که چه اندازه طبیعت مقدس است که می شود در هرجای آن قبله ای بنا کرد . قبله جایی است که مسلمانان برای برپا داشتن نماز رو به آن سمت می ایستند و رو به همان طرف نیز عبادت می کنند .
قبله ی مسلمانان در ابتدا بیت المقدس یعنیخانه ی پاکبود که در عربی به آناورشلیممی گویند وسپس در زمان پیامبر اسلام ، به مکّه تغییر کرد .
جانمازم چشمه ، مُهرم نور
جانماز همان قالیچه یا زیر اندازی است که مسلمان برروی آن ،برای عبادت خداوند به نماز می ایستد . و شاعر در یک تصویر سازی زیبا ، تمام چشمه را که محل بیرون آمدن آب پاک و مظهر طهارت است را جانماز خود می داند . دانستن چشمه برای جانماز یکی از زیباترین تصاویر موجود این منظومه است .
شاعر جنس مهر خود را از نور می داند . دانستن نور به عنوان مهر ، یک تصویر ذهنی است .
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در این جمله ، نوعی تشخص برای پنجره وجود دارد وپنجره به موجودی تشبیه شده است که می تواند تپش داشته باشد و منظور شاعر این است که از همان لحظه ای که پنجره در صبح باز می شود ، برای عبادت کردن آماده است .
در نمازم جریان دارد ماه ،
جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
در نماز شاعرماه وطیف جریان داردوسنگ را می شود از آن سوی نماز آن دید، مقصود ومنظور شاعر این است ، نمازی را که برپا می کند ،نمازی صاف ویکدست است .نمازی است که هیچ غلّ و غشی در آن نیست . پاک و منزه بوده وهیچ نوع دغل بازی و دورویی در آن وجود ندارد .
متبلور شدن ، یعنی به شکل شیشه ای وبلورین در آمدن. دانه ها واشیای بلوری بسیار شفاف هستند . دراین جمله شاعر می گوید که اجزای نمازش به صورت صاف ، پاکیزه ، شفاف و نورانی است .

گزیده ای از اشعار سهراب سپهری

من به سیبی خشنودم

و به بوییدن یک بوته ی بابونه

من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم

من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند

من صدای پر بلدرچین را می شناسم

ماه در خواب بیابان چیست؟

****************************************

زندگیرسم خویشاوندی است

زندگیبال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگیچیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگیحس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگیسوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگیمجذور آیینه است

زندگیگل به توان ابدیت

زندگیضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگیهندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

*****************************************

هر کجا هستم باشم

آسمان مال من است

پنجره فکر هواعشقزمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می رویند

قارچهای غربت؟

**************************************

من نمی دانم

که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشقرا زیر باران باید جست

زیر باران باید بازی کرد.

زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت .

زندگی تر شدن پی در پی

زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است

رخت ها را بکنیم :

آب در یک قدمی است.

***************************************

و اگرمرگنبود دست ما در پی چیزی می گشت

و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد

و بدانیم که پیش از مرجان خلائی بود در اندیشه ی دریاها

و نترسیم از مرگ

مرگپایان کبوتر نیست

مرگوارونه ی یک زنجره نیست

مرگدر ذهن اقاقی جاریست

مرگدر آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگدر ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگمسئول قشنگی پر شاپرک است

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد

و همه می دانیم

ریه های لذت پر اکسیژنمرگاست

*****************************************

و نپرسیم که فواره ی اقبال کجاست؟

و نپرسیم چرا قلب حقیقتآبیاست؟

**************************************

من در این خانه به گمنامی غمناک علف نزدیکم

من صدای نفس باغچه را می شنوم

و صدای ظلمت را وقتی از برگی می ریزد

و صدای سرفه ی روشنی از پشت درخت

عطسه ی آب از هر رخنه ی سنگ

چکچک چلچله از سقف بهار

و صدای صاف باز و بسته شدن پنچره ی تنهایی

و صدای پاک پوست انداختن مبهمعشق

متراکم شدن ذوق پریدن در بال

و ترک خوردن خودداری روح

من صدای قدم خواهش را می شنوم

و صدای پای قانونی خون را در رگ

ضربان سحر چاه کبوتر ها

تپش قلب شب آدینه

جریان گل میخک در فکر

شیهه ی پاک حقیقیت از دور

من صدای وزش ماده را می شنوم

و صدای ایمان را در کوچه ی شوق

و صدای باران را روی پلک ترعشق

روی موسیقی نمناک بلوغ

و صدای متلاشی شدن شیشه ی شادی در شب

روی آواز انارستا ن ها

پاره پاره شدن کاغذ زیبایی

پر و خالی شدن کاسه ی غربت از باد

****************************************

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن

من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین

رایگان می بخشد نارون شاخه ی خود را به کلاغ

هر کجا برگی هست شور من می شکفد

******************************************

به سراغ من اگر می آیید

پشت هیچستانم

پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصد هایی است

که خبر می آرند از گل وا شده ی دورترین نقطه ی خاک

پشت هیچستان چتر خواهش باز است

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

زنگ باران به صدا می آید

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیا یید که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

روحش شاد

باغ همسفران...
ما را در سایت باغ همسفران دنبال می کنید

برچسب : زندگینامه و گزیده اشعار حسین پناهی, نویسنده : 1hamsafarsb بازدید : 482 تاريخ : پنجشنبه 4 آذر 1395 ساعت: 4:13